فرهنگ امروز/محسن آزموده:
کنت گوبینو مستشرق و دیپلمات فرانسوی که در حدود ١٥٠ سال پیش چندین بار به ایران سفر کرد، در آثاری که راجع به این سفرها نگاشته گزارش میکند که ایرانیان «عطش فوقالعادهای برای شناختن فلسفه اسپینوزا و هگل» دارند، او با همان نگرش نژادپرستانهاش علت این علاقه را «روح آسیایی ایرانیها» میخواند و در عوض توصیه میکند به جای اندیشههایی از این دست، بهتر است علاقهمندان به فلسفه در ایران دکارت بخوانند و به همین خاطر هم به فردی به نام ملالاله زار دستور میدهد که کتاب گفتار در روش رنه دکارت را با همکاری امیل برنه به فارسی ترجمه کند که البته کتاب با عنوان «حکمت ناصریه» نوشته «دیاکرت» ترجمه و در نسخ محدودی منتشر میشود، ترجمهای که متخصصانی چون دکتر مجتهدی معتقدند اصلا موثق نبوده و نه تنها مایه آشنایی ایرانیان با اندیشههای دکارت و روش فکری او نشده بلکه به کژفهمیهایی نیز منجر شده است.
نکتهای که گوبینو با هوشمندی متوجه آن شده، مشابه همان نکتهای است که هفته گذشته درباره شیوه آموزش فلسفه در ایران متذکر شدیم. آنجا گفتیم که یکی از آسیبهای آموزش فلسفه در ایران تاکید بیش از اندازه و مخرب بر تاریخ فلسفه به جای خود فلسفه است. برای فهم ارتباط میان این دو (توصیه گوبینو و اشاره ما به تاکید بر تاریخ فلسفه به جای فلسفه) نیازمند فهم تمایزی مهم در دو شیوه آموزش فلسفه هستیم، دو روشی که خود بر آمده از دو سنت فکری و در اصل منبعث از دو بستر تاریخی و فرهنگی متفاوت است. سنت تحلیلی (آنگلو آمریکن) که در آن کمتر به تاریخ فلسفه توجه میشود و با رویکردی همزمانی فلسفه را بیشتر در یک برش زمانی و با تاکید بر مسائل آن، فارغ از بستر تاریخی (اجتماعی، جغرافیایی، اقتصادی، سیاسی و...) آموزش میدهد. علت بسط این شیوه فلسفه ورزی در این دو منطقه (انگلیس و امریکا) نیز تا حدودی از همین توضیح مشخص میشود. این کشورها یا تاریخ طولانی ندارند (مثل امریکا) یا تاریخی کمفراز و نشیب و خطی دارند (مثل انگلیس) و در نتیجه در وضعیت ثبات سیاسی- اجتماعی-فرهنگی بهطور نسبی (تاکید بر نسبی بودن این حکم بسیار مهم است) فلسفه را مثل یک علم (science) یا مقدمه یا ابزار یا توضیحی در تبیین آن میدانند و کمتر (بهطور نسبی) به مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی توجه دارند و در نتیجه تاریخ فلسفه نیز چندان برایشان اهمیت ندارد. بر عکس در فلسفه اروپایی یا قارهای، تاریخ فلسفه بخشی از خود فلسفه است، فراز و نشیبهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بازتابی مستقیم در تفکر فیلسوفان داشته و آنها را از پرداختن صرف به مسائل ناب معرفت شناختی-هستی شناختی بازداشته و ناگزیر کرده که به نسبت بستر و تفکر یا متن و زمینه متن توجه کنند. همین تمایز را میتوان در دو رویکرد فلسفی پیشاسقراطیان و دوران اوج فلسفه یونان (عصر سقراط و افلاطون و ارسطو) نیز مشاهده کرد. پیشاسقراطیان در وضعیت نسبتا مساعد سیاسی- اجتماعی- اقتصادی فرصت آن را داشتند که به مسائل هستی شناختی فلسفی بپردازند، در حالی که در وضعیت انحطاط تمدن آتن، سقراط، افلاطون و ارسطو ناگزیر شدند مسائل سیاسی-اجتماعی را نیز مطمح نظر قرار دهند و به مباحثی چون عدالت و آزادی و برابری نیز توجه کنند.
با این توضیح شاید بتوان آنچه گوبینو ١٥٠ سال گفته را بهتر فهمید و توضیحی بهتر از آنچه او با پیشداوری نژادپرستانه «روح آسیایی» به آن اشاره کرده، ارایه کرد. گوبینو در واقع در توصیفش اشارهای پنهان به بستر تاریخی ایرانی دارد، امری که معمولا علاقهمندان به فلسفههای تحلیلی یا به اصطلاحی که ما قبلا به آن اشاره کردیم، فلسفههای سرد، به آن کمتر توجه میکنند. به همین دلیل نیز هست که توصیههای ایشان با وجود اهمیت و درستی سخنشان از زمان گوبینو تا به امروز چندان ثمربخش نبوده و کماکان در فلسفهخوانهای ایرانی میل و رغبت به فلسفههای قارهای یا اروپایی بیشتر مشاهده میشود. تاریخ ایران سرگذشت پر فراز و نشیب تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است و آنچه در آن یافت مینشود، ثبات و پایداری از جهات مذکور است. در چنین وضعیتی انتظار آنکه علاقهمندان به فلسفه به دور از هیجانات و تنشها مثل ارباب علوم تجربی بنشینند و کار خودشان را بکنند، شاید مفید باشد، اما قطعا ممکن نیست. حتی این هم که فلسفه دوستان در دوران پیشامدرن ما به فلسفههای نوافلاطونی با رویکردهای باطنی و رازورزانه گرایش داشتند، در ربط وثیق با شرایط تاریخی معنا مییابد. در غفلت از اهمیت این شرایط تاریخی، توصیههای اهالی فلسفه تحلیلی بر ضرورت آشنایی با فلسفه به شیوه تحلیلی چندان خریداری نمییابد، بگذریم که بحث درباره محق بودن ایشان در این توصیه فرصتی دیگر میطلبد.
روزنامه اعتماد
نظر شما